جدول جو
جدول جو

معنی خون خفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خون خفتن(کَ / کِ دَ)
خون خسبیدن. رجوع به خون خسبیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون گرفتن
تصویر خون گرفتن
در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ یا برش پوست و مانند آن، حجامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
جاری شدن خون:
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.
سعدی.
خون میرود از جسم اسیران کمندش
یک روز نپرسد که کیانند و کدامان.
سعدی.
- خون از دل کسی رفتن، کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن:
از خندۀ شیرین نمکدان دهانت
خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ خُ تَ / تِ)
خون خوابیده. کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند. (آنندراج) :
شهید چشم تو تا روز حشر می گرید
که خون خفتۀ ما مشکناب می بایست.
ملاقاسم (از آنندراج).
، خونی که قاتل آن مجازات نشده باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت. فصد کردن. حجامت کردن. (یادداشت مؤلف). رگ زدن. خون گشادن. خون کشیدن. (آنندراج) :
خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای
من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای.
مظفرحسین کاشی (از آنندراج).
کند است به اعضای تنم نشتر فصاد
خون از رگ من نشتر فصاد گرفته.
علی خراسانی (از آنندراج).
، قصاص گرفتن:
انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم
پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت.
مفید بلخی (از آنندراج).
- خون گرفتن کسی را، به انتقام کسی گرفتار آمدن:
نگیرد خون ما آن کینه جو را
اگر صد نیزه از جا جسته باشد.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن:
ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی
نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد
که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بسته شدن خون. مقابل خون گشادن. (از آنندراج) :
جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خون گرفتن
تصویر خون گرفتن
حجامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار